شکست غرور

ما دو تن مغرور

هر دو از هم دور

وای در من تاب دوری نیست

ای خیالت خاطر من را نوازشبار

بیش ازین در من صبوری نیست

بی تو من تنهای تنهایم

من به دیدار تو می آیم..

تمنا

من تمنا کردم

که تو با من باشی

تو به من گفتی

هرگز...هرگز

پاسخی سخت و درشت

و مرا غصه ی این هرگز کشت....

رویای بازگشت بیهوده..


اگر تو باز نگردی

امید آمدنت را به گور خواهم برد..

و کس نمیداند..

که در فراق تو چگونه خواهم زیست..

چگونه خواهم مرد..؟!

ترس

من از هجوم هجا های عشق می ترسم

امید بی ثمری خانه در دلم کرده است..

به دشت وباغ وبیابان

به برگ برگ درختان ،

وروح سبز گیاهان

گراز کمند تو دل رست..

دوباره آورم ایمان

که عشق بیهودست...!

بدون تو

بدون تو.. 

 

نفس نمیکشد هوا 

 

قدم نمیزند زمین 

 

سکوت میکند غزل. . . . 

 

بدون تو یعنی همین...