همه بودن ها کلیشه..
در خزان برگ ریزان پراز اندوه چشمانم
کسی بیدار نیست..
یک نفر در چشم من
من را ،ندید..
یک طراوت ،
درد بی تابی احوالم ندید..
یک نفر هم
دفتر مشق مرا امضا نکرد..
سررسید فصل پر اندوه
پاییزمرا
از نو نکرد..
بر تمام ماه و ساعت های من
مهر بی مهری ،نشان غم زده ،
بر تمام خنده های جاریم،
حکم زندان نفس هایم زده..
اشتباهم تا به کی دل بستن است..؟
تا به کی دل خوش ز فردای عبث؟
پنجره دنیای من را دید و
بست..
حنجره من را شنید و
خواند و رفت..
ابر ها را این میان
نیکو ستایش میکنم ،
شب تا سحر
بر تمام ارزو هایم
ببارید وبرفت...!!
(خودم)
سلام دوست عزیز ممنون از تعریفت
شعر قشنگی گفتی
من الکترونیک می خونم
یک نفر هم تنهاییم را حس نکرد
قلم خوبی داری موفق باشی ......
مرسی عزیزم.ایشالا حس میکنن